کد مطلب:150263 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

اسلام یک دین یا یک حکومت
یكی از نكاتی كه باید روی آن وقت گذاشت این است كه معاویه چه كرد؟ معاویه یك كار بسیار عجیبی كرد. او اسلام را به عنوان یك حكومت نشان داد نه به عنوان یك دین. البته توجه دارید كه اسلام به عنوان یك دین كامل دارای حكومت هم هست، اما اسلام فقط حكومت نیست. این مسئله آن قدر ظریف است كه بسیاری از مردم نفهمیدند معاویه دارد چه كار می كند. اهل بیت: بودند كه خطر این فكر و كار معاویه را فهمیدند. همیشه این خطر بوده است و عشق به كربلا و امیرالمؤمنین علیه السلام كه ما را از این خطر نجات می دهد. چرا كه در آئینه كربلا آنچه اصل است دین است و یكی از ابعاد دین حاكمیت آن است در اجتماع، نه اینكه دین فقط حاكمیت باشد.

شامیان - با حیله معاویه - اسلام را به عنوان یك حكومت می شناختند و نه به عنوان یك دین. و شاید بگوییم این بزرگترین ظلمی بود كه بر اسلام در شام و بر مردم شام رفته بود و اصلا گمانشان این بود كه اسلام در مدینه و سایر بلاد اسلامی همان اسلام در شام است و لذا روز ورود اسیران به شام را جشن گرفتند؛ چون حكومتشان بر دشمنان خود پیروز شده بود. و فكر می كردند نزاع و درگیری بین دو حكومت است، یك طرف پسر پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان مخالف و یك طرف پسر یزید به عنوان یك حاكم. اما راستی چه شد كه از طریق حكمت حسینی، شام نیز به حوزه اسلامی پیوست و آنچنان بیدار شد كه پذیرای روزهای آخر عمر زینب علیهاالسلام گشت. و دیگر این یزید نیست كه در شام حكومت می كند، بلكه حسین علیه السلام است كه در قلبها جای گرفته است.

امروز بسیاری از مردم شام معاویه (یعنی كشور سوریه امروزی) ادعای شعیه بودن دارند و حداقل در ادعا حسینی شده اند و قبر معاویه هم بی نام و نشان گشته و كسی به آن عنایتی ندارد، در حالی كه قبر حضرت زینب مورد


توجه و زیارت آنها قرار گرفته، قلب ها همیشه دنبال حق اند، قلب كل بشر امروز هم به معاویه نظر ندارد ولی اباعبدالله علیه السلام اگر در دنیای كفر هم بود به عنوان اینكه قلب ها در هوای حق می تپد برای آنها یكی از قدیسان به شمار می آمد.

گفتیم كه معاویه دین را تبدیل به حكومت كرد و كربلا به صحنه آمد كه بگوید دین اصل است و حكومت یكی از شوون دین است و معاویه می خواهد دین را ذبح كند.

وقتی دین به معنی حكومت شد، دیگر از حاكمان انتظاری جز حكومت نمی ماند و این جا، هم مردم از حكومت دینی محروم می شوند، و هم حاكمان غیردینی در امنیت خواهند بود، و انتظارهایی كه از یك والی اسلامی هست دیگر از حاكم غیردینی نخواهد بود.

وقتی دین به معنای حكومت شد دیگر از حاكمان انتظاری جز حكومت نمی ماند و اینجاست كه دو مشكل پیش می آید: یكی اینكه مردم از حكومت دینی محروم می شوند و حكومت قانونی می شود و دین امری شخصی تلقی می گردد. و دیگر این كه حاكمان غیردینی در امنیت خواهند بود.

شما ببینید چرا ملكه انگلستان و درباریان آنها در حالی كه زشت ترین كارها را می كنند كسی به آنها اعتراض نمی كند. چون با ملاك دین می توان اعتراض كرد. ولی وقتی جای حقیقت و جای دین را حكومت تعیین می كند دیگر دینی نمانده است كه بتوان بر اساس آن اعتراض كرد. بنابراین حكومت را حق، و حق را همان حكومت می دانند. لذا باید بیدار بود و دید كه معاویه چه كار كرد و فرهنگ غرب امروز چه كار می كند و برخورد اباعبدالله علیه السلام با معاویه چگونه بود؟ تا روشن شود برخورد ما با فرهنگ غرب كه دارد حیات جامعه


جهانی را تهدید می كند - چگونه باید باشد.

ولی شیعه چنین نیست كه دین را در حد یك حكومت بشناسد و بپذیرد، چون او علی علیه السلام را به عنوان والی و حاكم پذیرفته است، و دینی را می شناسد كه حاكمیت و حكومت را هم برای آن دین قائل است، و لذا حاكم و حكومتی را جز حكومت دینی نمی پذیرد، می گوید دین باید حاكم باشد نه حكومت. و اگر در كشور شیعه حاكمیتی غیر از حاكمیت دینی پیشنهاد شود به زودی آن حكومت با مردم خود روبرو می شود. و این آرزوئی است واهی كه مردم را به حكومت غیردینی وارد كنیم - چه رسد به حكومت ضد دینی - و دینداری را شخصی بپنداریم و نه اجتماعی.عده ای می گویند: حكومت غیردینی باید حاكم باشد چون معتقد به پلورالیزم دینی یعنی كثرت گرایی دینی هستند. در كثرت گرایی دینی برای هر كسی دین خودش حق است و چون دین هر كس برای او حق است هیچ دینی نباید حاكم باشد و لذا بی دینی باید حاكم باشد، ولی در اسلام باید حكومت دینی باشد.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله اولین جایی كه پایشان محكم شد حكومت تشكیل دادند. اینها می گویند اگر دموكراسی حق است دموكراسی دینی هم حق است و دموكراسی یعنی هر كسی حقی دارد پس دموكراسی دینی هم یعنی هر دینی حق است پس در نظام دموكراسی دینی نباید هیچ دینی حاكم باشد نتیجه چنین اندیشه ای بی رنگ شدن دین و حاكمیت دموكراسی و لیبرالیسم به جای دین است، آن چنانكه در اروپا بوجود آمد. اینها متوجه نیستند كه اسلام و شیعه غیر از مسیحیت و كلیساست.

مگر واقعه قرن 18 و پیروزی سكولاریسم اروپا، در ایران واقع شدنی است؟ مگر بقیه حوادث ایران با روند دین زدایی اروپا تطبیق دارد؟ مگر انقلاب


اسلامی در همان راستایی به پیروزی رسید كه امور اروپا در آن راستا جلو رفته و می رود؟ و یا بر عكس، انقلاب اسلامی نشان داد كه آن روند در كشور شیعه محقق شدنی نیست. رضاخان و آتاتورك را بنگرید، رضاخان در ایران منفور و مضمحل است و با اینكه بیست سال جان كند، ملت شیعه او را مثل آب دهان از كشور بیرون انداختند. ولی آتاتورك در كشوری كه حسین علیه السلام ندارد - تركیه - هنوز به عنوان ارزش مطرح است. ما با تركیه كه مسلمان هم هست منطبق نیستیم چه رسد با اروپای از نظر فرهنگی بی دین، كه روشنفكران ما می خواهند ولایت فقیه را با كلیسا مقایسه كنند و همان روند اروپا و حذف كلیسا را برای اینجا بجویند. بر عكس، ولایت فقیه آن روند را هم برمی گرداند. یعنی باید اروپا هم به زندگی دینی برگردد ولی نه به كلیسا و مسیحیت بلكه به اسلام و قرآن، آن هم اسلامی كه ولایت فقیه در آن نقش اساسی داشته باشد و نه نقش نظارتی و تشریفاتی و انشاء الله حكومت جهانی اسلام دارد پایه ریزی می شود و در این راستا تلاشهای سكولاریستها پوسیده و پوچ می گردد.